محل تبلیغات شما

به تنهایی ام فکر می کردم و دل ویرانه ام.

به دل ویرانه ای که جز جغد ساکنی نداشت.

کاخ های خیالی ام فرو ریخته بودند و من مانده بودم با یک دنیای خراب!

از روزگار گله مند بودم و شاید هم از خودم،

 روزی در گوشه ی خلوت به ویرانی و خرابه های دلم و غربت خودم فکر می کردم و افسوس می خوردم.

 زمزمه هایی با خود داشتم از جنس یأس!

آن طرف تر،پیرمرد روشن ضمیر و مرشد ما، در حالی که به دیوار گِلی تکیه داده بود پیغام خوش مهربانه اش را در لبخند پیچاند و تحویلم داد.

او نیز آرام و شمرده، واژگانی از جنس حسرت و ای کاش را با خود تکرار می کرد که باید قاب طلا می کردیم.

 خودم را به او نزدیک کردم و به آن چه می گفت گوش جان سپردم.

پیر مرد در حالی که سر تکان می داد با خود می گفت:

ای کاش مردم می دانستند زندگی بدون آسیب  دیدن و افتادن بی طعم است.

 کاش مردم  می دانستند رنج  و آسیب دیدن یعنی افتادن و برخاستن و رشد یافتن یعنی تلنگری برای گوش کردن و دیدن و فهمیدن.

کاش می دانستند هر شکستی بد نیست و هر پیروزی خوب نیست!

 کاش بجای انتقام گرفتن به گذشت می اندیشیدند

کاش آدمیت کشته نمی شد و  مردم زمانه،تابوت او  را بر  روی شانه های خود حمل نمی کردند و به گورستان نمی بردند.

آری کاش آدمیت زنده بود!

ادامه دارد

یادی از مرحوم کربلایی حسین

شکست ها و تجربه ها

سلام به ربیع الاول بهارِ دل ها(2)

کاش ,های ,ای ,ام ,دیدن ,نمی ,ای کاش ,با خود ,کردم و ,می دانستند ,در حالی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جنسی