محل تبلیغات شما



معروف به کربلایی حسین محمد مراد

گویی خواب مرحوم دایی کربلایی حسین را دیده بود ولی نمی خواست  مشاهداتش را تعریف کند هرچه بود با حرف ها و خاطراتش مرا به دوره کودکی و نو جوانی ام بود.

مرحوم دایی کربلایی حسین قدی متوسط داشت  وپیشانی اش پینه بسته و دایم الذکر بود.

شنیدم، نماز شبش ترک نمی شد و  در آن حال و هوای خاص،از خوف شب اول قبر و پرسش ن و منکر به پهنای صورت اشک می ریخت.

دایی کربلایی حسین نزد فامیل و بستگان حرمت و احترام خاصی داشت.

از غیبت  و حرف و نقل  این و آن دوری می کرد و سعی داشت حرف های بیهوده مانع ذکر یومیه اش نشود.

بیشتر اوقاتِ خود را زاده اش مرحوم پدر و استادم ملاحسین می گذراند و به قول خودش شرعیاتش را از ایشان می پرسید.

دایی کربلایی حسین در مزینان نزد عالم متقی و برجسته مرحوم شیخ حسن آقا شریعتی معروف به شریعتی بزرگ  و سخن سرا و ناطق و  خطیب توانا مرحوم  شیخ محمود آقا شریعتی مورد احترام بود که البته رابطه ی خویشاوندی کربلایی را نمی توان از نظر دور داشت.

به یاد دارم مرحوم دایی کربلایی حسین نیز چون دیگر مردان و ن  روستاهای دور و نزدیک بعد از ماه رمضان،عید فطر را زمانی باور داشتند که مورد تأیید شریعتی بزرگ قرار می گرفت.

دایی کربلایی حسین، تنها پسر خود حاج علی اکبر دایی را به نیکی تربیت کردند ایشان در قبول مسؤلیت و گره گشایی از کار مردم سر از پا نمی شناختند از این رو نزد مردم بهمن آباد و روستاهای مجاور حرمت ویژه ای داشتند.

است جهت شادی  روح و آمرزش اموات خودتان و مرحوم مغفور کربلایی حسین و فرزندانِ مرحوم  رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات

روح همه اموات به ویژه مرحوم کربلایی حسین و مرحوم حاج علی اکبر قرین رحمت و با انبیاء و اولیاء الهی محشور باد.


تجربه ی امروز را مدیون شکست ها و ناکامی های دیروزمان هستیم.

شکست های  گذشته، بازمانده تجربه هایی هستند برای ساختنِ بنای امروز و فردا.

همچون نقاش یا سفالگری که از شکست ها درس می آموزند و از آن ها برای ترسیم و ساختن بهره می برند.

 ما نیز سفالگرانی هستیم که با درس گرفت از اشتباهاتِ پی در پی،می خواهیم  شکل های متفاوتی از گِل درست کنیم.

 باور داریم.اشتباه های گذشته ی هرکس می تواند چراغی باشد برای دیدنِ راه تازه،

مهم خراب شدن گِل کوزه گری و اشتباه های مکرر نیست مهم انگیزه و درس گرفتن از شکستِ دیروز و  بازگشت و ترک و توبه کردن است.

همه ی داشته های امروزمان محصول اشتباه ها و ندانم کاری های دیروزمان هستند.

ما خواسته یا نا خواسته خود را مدیون شکست ها و ناکامی ها و افتادن ها و نرسیدن های گذشته می دانیم اگر آن شکست ها نبود زندگی امروزمان شکل نمی گرفت

شکست ها و اشتباه ها و ندانم کاری ها در شناخت اصلی ترین عنصر و خمیرمایه ی یک زندگی متعادل یعنی؛

توکل به پرودگار متعال

 و تفکر پیش از انجام هر کار

 و تلاش پس از اندیشیدن.نقش به سزایی دارند.

چه نکو فرمودند؛مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیره نمی شود.

جان کلام؛ آرامش و موفقیت زندگی خوب امروز شما  محصول  گذشته ی تلخ و شکست ها و اشتباه های دیروزتان است 

پس اجازه دهیم دیگران و حتی فرزندان مان اشتباه کنند و آن ها را زیر ذره بین و رگبار شماتت و سر زنش قرار ندهیم تا آن ها نیز چون ما شکست بخورند و  بیفتند و بیاموزند و تجربه کسب کنند.

ان شاءالله


سلام بر آثار و تشعع نور و رحمت پروردگار

سلام به  هجرت رسول خدا(صلی الله علیه وآله)سرچشمه ی همه ی پاکی ها و فضیلت ها.

سلام به حضرت علی(ع) و خواب فداکارانه اش در بستر  پیامبر

سلام به همه ی خوبی ها و فضیلت ها این ماه که در شمار و اعداد نمی گنجند.

با این حال همچنان به تسبیح می کشم رویدادهای این ماه را

تهنیت باد میلاد امام صادق(ع) رویداد بزرگ ربیع را.

گرچه شهادت حضرت امام عسکری کاممان را تلخ می کند ولی آغاز امامت پربرکت حضرت بقیة اللّه (ارواحنا فداه)تلخی را تبدیل به شیرینی می کند.

شیعه از به هلاکت رسیدن یزید در این ماه خرسند است وی پس از سه سال و نه ماه خلافت و جنایات بی شمار و مهمتر از همه به شهادت رساندن حضرت امام حسین(ع) و. در سن 37 سالگی به هلاکت می رسد.

ماه ربیع الاول مبارک ماه و شادی آفرین است.

میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در کتاب المراقبات می‌نویسد:

این ماه همان‌گونه که از اسم آن پیداست بهار ماه‌ها است، به‌جهت اینکه آثار رحمت خداوند در آن هویداست. در این ماه، ذخایر برکات خداوند و نورهای زیبایی او بر زمین فرود آمده است. زیرا میلاد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در این ماه است و می‌توان ادعا کرد از اول آفرینش زمین، رحمتی مانند آن بر زمین فرود نیامده است زیرا برتری این رحمت بر سایر رحمت‌های الهی مانند برتری رسول خدا بر سایر مخلوقات است.

ماه ربیع الاول اعمال خاصی دارد؛خوشا به حال روزه گیران در اول ماه و زیارت کنندگان قبور پیامبراکرم(ص) و علی(ع) و خشا به حال انانکه از ابتدا تا انتهای این ماه را گرامی می دارند.

 ربیع الاول ماه مبارک و پر میمنت ماه بر طرف شدن غم ها،رفع مشکلات ،استجابت دعاها،نزدیک شدن دل ها و جشن و سرور بر شما مبارکباد.


سلام به بهار ماهها

سلام به رویدادهای ربیع الاول

پس از 2 ماه اشک و گریه و مصیبت و اندوه و ماتم و ان شاءالله بهره بودن از سفره ی پر فیضِ اهل بیت(ع) بهارِ ربیع چهره گشود.

به ربیع و هزار هزار گل های شکفته و ذیقیمتش خوش آمد می گوییم کاش می شد به پای قدمش گل می کاشتیم و درختی می فشاندیم ولی به پای این همه گل های رنگارنگ،تقدیم گل مرسوم نیست.

در سایه سار بهار ربیع می خواستم به تسبیح بکشم همه ی برکات و فضائل این ماه را، رویدادهایی که هرکدام پنجره ای است به سوی آسمان ها،جشن هایی که فرشتگان در شادی هایش دخیل اند.

 و چه رویدادی مهمتر و بهتر از میلاد با سعادتِ پیامبر اعظم(ص) داناترین ،محبوب ترین و کامل ترین انسان روی زمین که این ماه، اعتبار و اهمیت خود را از آن حضرت وام گرفته است؟

و همچنین ازدواج مبارک و پر میمنت رسول خدا(ص) و خدیجه کبری (س) که حلقه ی دیگری از شادی های این ماه است؟

بنا بفرموده،ما با شادی اهل بیبت شاد می شویم و در غم هایشان غمگین.

ربیع الاول را بهار ماه ها نامیده اند در این ماه با شکفته شدن گل های شادی غم و غصه ها پژمرده می شوند و رنگ می بازند.

 در ماه سرور اهل بیت(ع) دل های شیعیان به شادیِ بیشتری گره می خورد به ویژه که آغاز امامتِ امیر مؤمنان علی(ع) در این ماه شکل گرفته است.

 بهار ربیع، شادی دیگری را  نیز به شیعیان تقدیم می دارد و آن مرگ عمربن سعد قاتل امام حسین(ع) است کسی که داعیه و آرزوی حکومت بر ملک ری را داشت.

ادامه دارد


هرجا دلی شکست به اینجا بیاورید

اینجا بهشت شهر خدا شهر مشهد است

این روزها خراسان حال و هوای دیگری دارد یکی کنار پنجره ی فولاد دخیل می بندد دیگری داخل حرم  پنجه در ضریح دارد و آن یکی از راه دور به عنوان زائرِ امام مهربانی ها و به امید گشایش، سفره دل می گشاید و غم و غصه ها و دردها و مشکلاتش را  شماره و عرضه می کند.

گرچه سال هاست بوسه بر ضریح مبارکت نزده ام ولی کبوتر دلم به شوق زیارتت در راه مشهد است.

اقا جان! بر شاهبال کبوترم پیغامی پر رمز و راز بسته ام کبوتر دلم به هوای دانه ی مِهر تو در پرواز است تو پیش از گرفتن پیغام محتوایش را می دانی.

می خواهم زائرت شوم!

می خواهم نگاهم را پر کنم از کلام عطرآگین و گلدسته های گنبد طلایی ات.

 دلم هوای کبوتران حرمت را کرده،کبوترانی که بر روی سرِ زائران پر می زنند و قاصدک هایی می شوند برای آن همه زائر خوش خیال و امیدوار.

زائر، نفس در سینه اش می ماند وقتی وارد صحن می شود و در می ماند چه کند! خود بخود الف دام(قامت خم) می شود و با احساس تشنگی سقا خانه او را مهمان جرعه جرعه ی آب گوارا می کند زائر زیر لب می گوید: سلام برحسین(ع)  لعنت بر دریغ کنندگان آب و قاتلان حسین.

کمی آن طرف تر پنجره فولاد همچون آن ربا تو را می کشد بسوی خودش، نزدیکش که می شوی،می بینی سرتا پای پنجره  پر است  از گره های سبز رنگ و قفل هایی که منتظرند دستی بی کلید آن ها را بگشاید.

اینجا محل دخیل بستن است جایی که زائران،دامن دامن، آرزوها و مشکلات و دردهای گفته و ناگفته و دلتنگی هایشان  را به پای پنجره فولاد می ریزند.

اینجا کانون امیدواری است.

  با ضریح که رو برو می شوی،خود بخود انگشتانت پنجه می شوند و پنجره ی  فولادین را قلاب می  کنند عجب آهن ربایی است که جدا شدن به سختی ممکن است.

آقا جان!تو شمس الشموس و خورشید خورشیدهایی و برتری داری بر همه ی خورشیدها پس بتاب بر دل تاریک و سردمان که سخت به روشنای نور و گرمای تو نیازمندیم.

ما بیزاری می جوییم از کسانی که در پیِ خاموش کردن نور ولایت و امامت تو بودند از غاصبانی که تاب تحملت را نداشتند و به حیله و خدعه و با به شهادت رساندن تو جهان اسلام را از برکت وجوت محروم ساختند ولی ما خوب می دانیم؛ آنچه که خواستند نه آن شد/ آنچه خدا خواست همان شد.

سالروز شهادت هشتمين اختر تابناک امامت و خورشيد پر نور  ولایت  امام رضا عليه  السلام بر همگان تسليت باد.


فاطمه(س)می داند پس از عروج ابدی پدرش،کج فهمان و بد خواهان و حسودان در پی آزار و اذیتِ او و شویش خواهند بود.

و  علی(ع) نیز می داند بعد از رحلت پیامبر(ص) باید تاوان پس بدهد.

تاوان شمشیرهایی را  که در بدر و احد بر فرق مشرکین فرود آورده،

تاوان به خاک مذلت کشاندنِ عمرو بن عبدود قهرمانی از قبیله قریش که گفته می شد او ارزشی بیش از هزار سرباز را دارد.

تاوان بت هایی را که از خانه کعبه به دور افکنده،

تاوان خواستگاری کردن از فاطمه(س)

تاوان همراه  و یار و دوست و برادر بودن با پیامبر

تاوان  به ثمر رساندن درخت نو بنیان اسلام،

تاوان غدیر،غدیر، غدیر. و بالا رفتن دست مبارکی که به عنوان جانشین پیامبر(ص)به همه نشان داده شد.

تاوان فریاد عدالتخواهی

با رحلت پیامبر(ص) علی(ع) و فاطمه(س) درد فراق و تنهایی و یتیمی بر دلشان سایه افکنداز آن روزهای سیاه،چه گویم که ناگفتنش بهتر است.

فاطمه(س) بیتابی می کند درد فراق و دوری از پدر جانکاه است اماپیامبر آرام به دختر دُردانه اش چیزی می گوید که اشک ها و لبخندهای فاطمه یکی می شوند،حاضرین با بهت به چهره پدر و دختر نگاه می کنند ولی فاطمه(س) از بروز  فرمایش راز گونه ی پدر خود داری می کند رازی که بعد از 75 یا 90 روز سر وا کرد و فاطمه(س) به پدر گرامی اش پیوست تا مردم مدینه به شوهرش علی(ع) نگویند؛یا علی سلام مارا به فاطمه برسان و بگو  یا شب گریه کند روز آرام بگیرد یا روز گریه کند و شب ارام بگیرد.

سلام بر حضرت ختمی مرتبت پیامبر اعظم(ص) مظهر اخلاق حسنه.

سلام به علی(ع) مظهر عدالت و تقوا.

سلام به فاطمه(س)مظهر نجابت و پاکی و عفت.

رحلت جانسوز و جانگداز پیامبر اعظم اسوه حسنه»بر شما و همه مسلمانان جهان تسلیت باد

کانال محلی    https://t.me/joinchat/AAAAAEBncmu9Ogb6skiBcg


ملک الموت هم تاب دیدن اشک های فاطمه(س) را ندارد.

جبرئیل نیز چنین حالی دارد.

پیامبر(ص)از این که جبرئیل دیر آمده اظهار گله مندی می کند.

ولی جبرئیل مثل همیشه مژده دارد.

 آن مژده کدام است جبرئیل؟

جبرئیل عرض کرد: آتش جهنم به مناسبت ورودتان به بهشت خاموش و بهشت آراسته شده

وریان سیاه چشم، صف در صف ایستاده‌اند

و فرشتگان، قدوم روح تو را ستایش می‌گویند.

حضرت با خوشحالی می پرسدآیا.

آری رسول خدا، پیش از ورود تو هیچ پیامبری نمی تواند وارد بهشت شود.

پیامبر(ص) بازهم خبر خوش طلب می کند.

عرض کرد: خداوند به تو آن داده که به هیچ پیامبری نداده است و آن حوض کوثر،مقام پسندیده و شفاعت امت است که تنها مخصوص تو است.

 از شنیدن این بشارت، دل حضرت  آرام شد با احساس رضایت، ملک الموت را نگاه می کند و می فرماید: ای ملک الموت! نزدیک بیا و قبض روحم کن.

هیچ پیامبر و جانشین پیامبری نیست، مگر این که با شهادت از دنیا می رود

پیامبر اسلام چه؟آیا مسمومیت خیبر و زن یهودی اکنون کارگر شده؟

پیامبر(ص) ملک الموت را برادر خطاب می کند و از او می خواهد کارش را شروع کند.

گویی غم عالَم در دل فاطمه(س)خیمه می زند

ملک الموت در می ماندچگونه و از کجا حضرت را قبض روح کند زیرا هر عضوی گره خورده به زلف یار است

 دختر پیامبر می داند زمان بال گشودنِ جسم و جانِ حضرت نزدیک است و می داند پس از عروج ابدیِ پدر از ناحیه کج فهمان و بد خواهان چه روز و شب های سختی انتظارش را می کشند!

و علی(ع) نیز می داند بعد از رحلت پیامبر(ص) باید تاوان پس بدهد!.

ادامه دارد


این روزها از در و دیوار مدینه غم می بارد.

چه می گویم؟ آسمان را نیز غم فرا گرفته.

آسمانیان بی تابانه خود را برای استقبال از بهترین خلق خدا آماده می کنند.

جرئیل در کنار یار دیرین خویش گریان و غمگین سر به زیر افکنده.

 همه ی نگاه ها به لب های مبارک پیامبر دوخته شده.

خانه ی پیامبر(ص) پر شده از سکوت.

ناگهان با صدای دق الباب سکوت در هم می شکند.

آهنگ دق الباب نیز متفاوت است.

کیست آن سوی در؟

غریب هستم آمده ام به زیارت پیامبر(ص)

فاطمه در برویش نمی گشاید .پیامبر می فرماید: فاطمه جان! آیا می‌دانی این شخص کیست؟ او کسی است که جمعیت‌ها را پراکنده و فرزندان را یتیم و ن را بیوه می‌کند، 

اما چطور ممکن است؟مگر ملک الموت برای ورود و قبض روح  اذن می گیرد؟

آهان! او به میهمانی آمده است.

نه،نه، میهمانی در کار نیست !

پیامبر لبخند ن می فرماید:در برویش بگشایند.

 ملک الموت چون نسیم ملایم وارد می شود: السلام علی اهل بیت رسول الله»؛ سلام بر خاندان رسول خدا،

فاطمه علیها السلام  از آماده شدن پدر برای عروج به سفر ابدی سخت بی تابی می کند.

ملک الموت گویی شرم دارد از روی فاطمه که بگوید؛برای قبض روح پدرش آمده.

پیش از هر چیز سلام خداوند را به پیامبر می رساند،یا محمد(ص) به فرمان خداوند جز با اجازه خودت قبض روح نمی شوی این استثنا برای هیچکس اتفاق نیفتاده و نخواهد افتاد.

ملک الموت!سر به زیر می افکند و از معراج سخن می گوید نه از خاک.

ولی فاطمه(س) دختر رسول خداست او  سخن ملک الموت را خوب می فهمد.

او می داند آرام آرام به غروب خورشید رسالت نزدیک و نزدیک تر می شوند.

بغض گلوی مبارکش را می فشارد و باران اشک هایش سرازیر می شوند.

ملک الموت هم تاب دیدن گریه های فاطمه علیهاالسلام را ندارد .

ز هجر روی پدر اشک از بصر می ریخت

نه اشک از بصر او ه جگر می ریخت .

ادامه دارد


یعنی سلام به همه ی رفتگان

یعنی حد اقل با یک فاتحه باعث شادیِ روح در گذشتگان

یعنی وزیدن نسیم رحمت بر صاحبان قبور

یعنی حرمت نهادن به زنده ها

بر قراری صله رحم و بوسه بر دستان پر مهر بزرگترها

یعنی خیرات و مبرات

یعنی رفتن به مزار عزیزان و خواندن فاتحه و قرآن

یعنی روز زنده شدنِ خاطرات با هم و در کنار هم بودن

و روز افسوس خوردن از رفتن مسافران بی بازگشت و ناگهان تنها شدن.

یعنی بدی ها را از یاد بردن و خوبی ها را مطرح کردن

تازه شدن دیدار

یعنی به تأسی از اهل بهشت با خوشرویی سلام کردن

یعنی از قافله خوبان عقب نماندن

یعنی بهانه ای برای تقرب جستن بسوی پروردگار و دوری از محرمات.

یعنی افزایش حسنات مؤمنان و محو و بخشیده شدن گناهان.

یعنی نمایش عطای گسترده پروردگار کریم.

  یعنی استجابت دعاهای تأخیر شده.

در آخرین ی ماه صفر، دل ها  را  پرواز می دهیم بسوی نورستان،همراه می شویم با اهل قبور و برای یکان یکان عزیزانی که دستشان از عمل کوتاه شده فاتحه می خوانیم و برایشان  طلب مغفرت می کنیم.

به آن ها بگوییم اگر با چشم دیده نمی شود در دل به یادتان هستیم

به آن ها بگوییم؛اگر رفته اید ما  شب های جمعه را بهانه قرار می دهیم برای زنده نگهداشتن نام و یاد و نگاه و صدا و محبت ها و نصایح و دلسوزی ها و فداکاری هایتان و از حضرت باریتعالی عاجزانه می خواهیم شما را مشمول رحمت بیکران خودش قرار دهد .

برای شادی روح همه ی  اموات فاتحه مع الصلوات


سلام بر برج و بارو های بهمن آباد؛

 نماد ایستادگی و صبر و استقامت

جناب برج! دیدن تو مرا می بَرَد به صدها سال پیش از این،گویی صدای سازندگان و قراولانِ آن روزگار و حتی بودنشان را احساس می کنم.به همین دلیل خواهش می کنم خاطراتت را ورق بزن و  از تاریخ برایم بگو، از گذشته ها و آنچه در طول این همه سال بر تو گذشت!

می دانم  تو هر روز با ما سخن می گویی اما برای ما کرهایی که گوشمان پر شده  از صداهای نا هنجار، واضح تر سخن بگو.

از صحرای آن روزگار و تاخت و تازهای ترکمن ها و شبیخون زدن حرامیان بگو!

از آن روزها برایمان بگو که قراولان بر بالی تو سنگر می گرفتند و قهقهه می زدند!

از نگهبانانی و قراولان آن روزگار بگو که چطور سرانجام پیمانه شان پر شد و از بالا به پایین تنزل کردند  و در دل خاک منزل گزیدند!

بدیهی است تو با زبان بی زبانی با ما سخن می گویی ولی با ما  رساتر بگو.

ای قطعه ای از تاریخ!هر وقت تو را می بینم به یاد کسانی می افتم که سال ها بر بلندای تو می ایستادند و صحرا را به زیر نگاهشان می کشیدند.

به یاد صاحبان و مالکان کوچک و بزرگ می افتم که ناباورانه به خواب ابدی رفتند و در خاک شدند .

همه ی آن  فریادها  و همهمه ها خاموش شدند و مردان صاحب قدرت، ناتوان و درمانده.

عزت و احترام و شوکت تو نیز پایان یافت

 روزگاری تو مأوا و پناهگاه و حامی و حافظ خیلی ها بودی ولی اکنون در غربت و تنهایی خویش می سوزی و می سازی.

تو سرد و گرم روزگار چشیده ای در برابر آفتاب تموزِ تابستانِ کویر  و سرمای بی رحم زمستان مقاوم و استوار مانده ای تا پیام گذشتگان را به ما برسانی.

تو به تنهایی یک تاریخ هستی.

ولی دلمان برای تنهایی و غربت و بیکسی و از دست رفتن شوکت و عزتت می سوزد اما خدا را شکر کن که میراثِ چندین نسل گذشته ای و در وطن ماندگار شدی.

اگر از حال و روز این نسل برایت بگویم از غصه فرو می ریزی پس همچنان استوار بمان ای برج صحرا ی بهمن آباد.


جمع خوبی بود هرکس به راحتی طرح پرسش می کرد ظرفیت دانش حاضرین محدود و معلوم بود پاسخگو  هم به قدر فهم و دانشی که داشت جواب می داد و مورد تمسخر قرار نمی گرفت.
یکی پرسید:: چرخ روزگار چطور چرخی است و چگونه می چرخد و  ما چه مقدار و چقدر در چرخش آن نقش داریم؟
دیگری پرسید؛: می خواهم بدانم آن نقطه پرگاری که می گویند من کجایش هستم و چقدر حق انتخاب نقطه را دارم؟
آن یکی گفت؛: چرا شعرهای شعرای نو خاسته حسرتی شده اند منظورم این است که همیشه گذشته را باغ سرسبز و پر طراوت جلوه می دهند؟آیا این نوع نگاه به لذت بردن از حال و آینده مان لطمه نمی زند؟
و بعد شروع کرد به خواند این شعر؛
روزگاری خانه هامان سرد بود
بردن نفت زمستان درد بود
يک چراغ والور و يک گرد سوز
زيرکرسی با لحافی دست دوز
خانواده دور هم بودن همه
در کنار هم می آسودن همه
روی سفره لقمه نانی تازه بود
روی خوش درخانه بی اندازه بود
گر برای مرد  زن نامرد بود
صد تفاوت بين زن تا مرد بود
آن قديما عاشقی يادش بخير
عطر و بوی رازقی يادش بخير
عصر پست و تلگراف و نامه بود
روزگار خواندن شه نامه بود
تبلت و لپ تاپ و همراهی نبود
عصر دلتنگی و بی تابی نبود
گفتم:من هم به آن همه سادگی و صفای قلب و رفت و آمدها و از خود گذشتگی ها و ساده زیستی و خیلی از خوبی های دیگری که وجود داشت و شعرا با سوز و گداز از آن می گویند احترام می گذارم ولی  باید بپذیریم ما خود راه را کج کرده و بد رفته ایم نه روزگار، ما به بهانه تجدد، تجملاتی شدیم و از خویشتن خویش عبور کردیم.
بدی ها و پلشتی هایی چون دروغ و خیانت و خباثت و بدعهدی و ظلم و . در هر دوره و برای هر فرهنگ و ملتی بد بوده و خواهد بود ابر و باد و مه و خورشید و فلک نیز همان بوده که هست باید ببینیم ما کجاییم آیا جای خودمان هستیم؟
هرکس می داند چرا بارش به مقصد نمی رسد و آرامش ندارد و به قول امروزیها حالش خوب نیست.مقصر دانستن این و آن بهانه ای برای فرار از خود.
در بهمن آباد یادم هست به ما می گفتن؛هر روز یک پرنده ای فریاد می زند؛بد بد است
بد بد است
 بد بد است.
به امید خوب بودن.


روستا کجاست؟

روستا جایی  است که تو را به ریشه و گذشته ات پیوند می دهد.

جایی که از کوچه هایش هیچ صدایی بر نمی آید

جایی که مالکان اصلیِ زمین های صحرا  سالهاست در  دل خاک مسکن کرده است.

روستا جایی است که شادی ها و غم ها تقسیم شده اند.

جایی است که به رسم قدیم هنوز همسایه ها همسایگی می کنند.

روستا جایی است که احساس می کنی خانه های گنبدی و گِلی اش حرف ها برای گفتن دارند و می خواهند با تو درد دل کنند.

روستا جایی است که بدور از قال و قیل و بوق و  دود و ازدحام و دوندگی و آلودگی در زیر سقف آسمانِ کویر نفس می کشد

روستا جایی است که اهل روستا به هم وابستگی دارند در روستا غریب و غریبه یافت نمی شود.

روستا یعنی تداعیِ خاطره هایی چون نشستن پای کرسی و یاد آور عزیزانی که از سرمای سخت به گرمای  نشستن در زیر کرسی پناه می آورند.

یعنی یاد آور زیر کرسی زَردَک خوردن.

یاد آور  سقف های سیاه خانه های قدیمی و دل های سفید و بلورین اعضای خانه و خانواده.

گاه،دلتنگ درهای چوبی و کوبه ها و زنجیرهای آویزان از لنگه در.می شوم.

دلتنگ روزهایی که هیچ صدایی به اسم زنگِ در و . شناخته نمی شد جز کوبه.

آن روزها هنوز اف اف و آیفون و آسانسور و پله برقی و هزار دستگاه تنبل کن به خانه ها و معابر راه پیدا نکرده بود.

روستا یعنی دلتنگ صدای خوش آواز خوانیِ سماور زغالی و چای خوش طعم  مادر.

سلام بر همه ی پدران و مادران چه در حیات و چه در ممات.

روستا جایی است که.

ادامه دارد


 قل قل آب جوشِ سماور یا سماوار به معنای دعوت از قوری و بانوی خانه برای دم کردنِ چای  است سال هاست مردم ایران چای را به عنوان یک نوشیدنی دوست داشتنی در عزا و عروسی و خانه و صحرا به رسمیت شناخته اند و با سماور انس ویژه ای بر قرار کرده اند اما کمتر کسی را می شناسیم که از شناسنامه و سابقه و هویت سماوار یا همان سماور و از سرنوشت اولین سازنده اش در ایران خبر داشته باشد.

حال می نشینیم پای درس تاریخ تا ببینیم چه بلایی سر سماور و سماور ساز آمده؛

فریدون آدمیت در کتاب امیر کبیر و ایران ؛ داستان جالبی را از قول محمد علی فروغی نقل میکند ؛ که شنیدنش خالی از لطف نمیباشد . با هم بخوانیم :

آدمیت در کتاب خود میگوید که تلفظ صحیح ؛ سماوار ؛ میباشد .

عوام به آن حمام برنجی میگفتند .

ایرانیان در ابتدای سلطنت ناصرالدین شاه با سماور آشنا شدند .

بدین ترتیب که در بار فرانسه هدایایی برای شاه و صدراعظمش فرستاد .

سماور امیر کبیر کوچکتر و از جنس نقره و منبت کاری شده بود .

غیر از این دو سماور ؛ ملک التجار روسیه نیز ، دو سماور  با یکدست ظروف چای خوری برای امیر به ارمغان آورد .

امیر ؛ یکی از زبردست ترین صنعتگران ایرانی را که اصفهانی بود احضار کرد و از او خواست تا نظیر آنرا بسازد .

استاد صنعتگر اصفهانی ،  بخوبی از پس کار بر آمد و امیر او را شادمانه نواخت و سپس سرمایه ای در اختیارش قرار داد تا به تولید سماور بپردازد  و انحصار ساخت سماور را تا چندین سال به او واگذار کرد .

 

اما از بد روزگار ؛ امیر از صدارت برکنار شد .

پس از برکناری امیر ؛ کار آن صنعتگر به تباهی رسید .

زیرا ماموران بسراغ سماور ساز رفتند و سرمایه ای را که امیر در اختیارش گذاشته بود ، را مطالبه کردند .

او نیز چون سرمایه را صرف تهیه لوازم کار نموده بود ؛ حتی با فروش کل زندگیش نتوانست تمام سرمایه را برگرداند . و مقداری از آن باقی میماند .

ماموران دولتی ،  استاد هنرمند را به بازار برده و میگردانند و آنقدر بر سر و رویش کوبیدند که کم کم رهگذران بر او رحم کردند و هر کس سکه ای پرداخت تا سرانجام، بدهی او پرداخت شد .

اما اصابت ضربات چوب بر سر او باعث نابینایی او گردید و بقیه عمر را به گدایی نشست


دعا کنیم اگر انسان می میرد انسانیت زنده بماند.

بی شک با مرگِ هر انسان، انسان دیگری جایگزین می شود و چرخ زاد و ولد همچنان می چرخد،

اما با مرگ انسانیت چه چیزی می تواند جایگزین او شود؟

مرگ انسانیت یعنی مرگ وجدان و رحم و انصاف و نوعدوستی و حقیقت و صداقت و  وفا و مهر و عهد و پیمان و قول و حرمت و احترام و باورها و ارزش ها و تعصب و دگرخواهی و حقگویی .

مرگ انسانیت یعنی به دار آویختن عاطفه ها و مهر ورزی ها

مرگ انسانیت یعنی؛یخ زدن محبت در دل های چون سنگ

کاش با مرگ انسان انسانیت زنده بماند!

کاش دنیا به این سو که می رود نمی رفت!

کاش برگ های درختان از جور نامردی و نامردمی ها نمی خشکیدند

کاش انسان ها جواب مهر و محبت را با بدی نمی دادند

روزگاری است که خورشید در آسمان صداقت غروب نمی کند

در جای جای وطن دل ها بی صدا می شکنند و تَرک بر می دارند.

و خانواده هایی قربانی طلاق و بی سر پناهی می شوند

و گل های شکوفه پر پر می شوند.

کاش می دانستند خیلی از دل ها بی صدا شکسته می شوند.

کاش برای دیدن دل های شکسته  چشم باز می کردیم. و اشک ها را می دیدیم.

کاش می شد روزی بیاید که دیگر وعده ها بوی خیانت نگیرند.

کاش می شد روزی بیاید که صداقت و راستی جای دروغ و نیرنگ و ریا بنشینند  

کاش عشق را آلوده اش نمی کردند تا هر بی سرو پایی مدعی عشق و عاشقی شود.

کاش خنده ها و نگاه ها رنگ و بوی حیله و نیرنگ نداشت و همه با هم صاف و زلال بودند.

کاش هر روز به همنوع خود نگاه تازه و سلام تازه و لبخند تازه داشتیم.

کاش معنی سلام ها در تشهد نماز را می فهمیدیم و به سلام ها وفادار می ماندیم.


دوران کودکی ام در روستا شکل گرفت بدیهی است  که باید خاطرات فراوانی از مردم و کوچه پس کوچه های پر جمعیت آن روزها داشته باشم.

با مرور خاطرات آن دوره، دلتنگ همان کوچه پس کوچه های خاکی و گلی زادگاهم می شوم .

دلتنگ مردان و ن میانسال و  سالمندی که تَهِ نگاهشان مهربانی موج می زد.

 دلتنگ بازی های کودکانه ای که از شروع تا پایانش همراه با جست و خیزها و قهر و آشتی های کودکانه بود.

 دلتنگ  نشستن کنار سفره ای می شوم که به آن سارق می گفتیم ( پارچه ای که در آن لباس بندند و نام دیگرش بقچه است)

 اما بهمن آباد دیروز کجا و بهمن آباد امروز کجا؟

  با چرخش چرخ روزگار ما کودکان دیروز بزرگ شدیم و ریش سفیدانِ دل سفید هم چشم از جهان فرو بستند کودکان بزرگ شده ی دیروز به دلایل مختلف هجرت کردندو چون گوشت قربانی در جای جای شهرهای کشور پراکنده شدند.

 آرامش و زندگی بی دغدغه جای خود را به زندگی دود آلود و بوق آلود داد.

دَوَندگی ها در شکل های مدرن و گول زننده و بزک کرده  جای زندگی ِ آرام دیروز را گرفت.

  خانه های بزرگِ روستا یکی پس از دیگری به مرگ بسته شد و یا بین وراث تقسیم شدند.

وقتی کوچه های بهمن آباد را در قاب نگاهم به تصویر می کشم  کوچه هایی را می بینم که خالی از سکنه شده اند یکی از آن کوچه ها معروف است به عبدالرضاها که سه برادر زندگی می کردند برادرانی که در اخلاص و صفای قلب و آرامش و قناعت و خداجویی آن ها هیچگونه تردیدی وجود نداشت.

مرحوم کربلایی اکبر کربلایی غلامرضا

و مرحوم محمد کربلایی غلامرضا 

و مرحوم کربلایی حسن کربلایی غلامرضا

روحشان شاد.

ادامه دارد


به تنهایی ام فکر می کردم و دل ویرانه ام.

به دل ویرانه ای که جز جغد ساکنی نداشت.

کاخ های خیالی ام فرو ریخته بودند و من مانده بودم با یک دنیای خراب!

از روزگار گله مند بودم و شاید هم از خودم،

 روزی در گوشه ی خلوت به ویرانی و خرابه های دلم و غربت خودم فکر می کردم و افسوس می خوردم.

 زمزمه هایی با خود داشتم از جنس یأس!

آن طرف تر،پیرمرد روشن ضمیر و مرشد ما، در حالی که به دیوار گِلی تکیه داده بود پیغام خوش مهربانه اش را در لبخند پیچاند و تحویلم داد.

او نیز آرام و شمرده، واژگانی از جنس حسرت و ای کاش را با خود تکرار می کرد که باید قاب طلا می کردیم.

 خودم را به او نزدیک کردم و به آن چه می گفت گوش جان سپردم.

پیر مرد در حالی که سر تکان می داد با خود می گفت:

ای کاش مردم می دانستند زندگی بدون آسیب  دیدن و افتادن بی طعم است.

 کاش مردم  می دانستند رنج  و آسیب دیدن یعنی افتادن و برخاستن و رشد یافتن یعنی تلنگری برای گوش کردن و دیدن و فهمیدن.

کاش می دانستند هر شکستی بد نیست و هر پیروزی خوب نیست!

 کاش بجای انتقام گرفتن به گذشت می اندیشیدند

کاش آدمیت کشته نمی شد و  مردم زمانه،تابوت او  را بر  روی شانه های خود حمل نمی کردند و به گورستان نمی بردند.

آری کاش آدمیت زنده بود!

ادامه دارد


از میزان گفتیم که با کشاورزان بهمن آباد میزان نبود.

و از بیماریِ قنات،که لاعلاج نیست ولی درمانش به طول انجامیده.

و از تنهایی و غربت کاریز نوشتیم و اینکه میزان دارد به پایان می رسد ولی کشاورزان به اندازه کافی دانه بر زمین نپاشیده اند.

و از دانه های خفته در خاک خویر که همچنان چشم به راه دعوت جشن آسمانند.

این روزها خورشید هم که از سلام روزانه سبزینه های معطر زمین های بهمن آباد محروم شده منتظر رویش دوباره زمین است.

قریب به یک سال می شود نسیم صبحگاهی سبزینه های زمین را به رقص در نیاورده و گندم زارها گندم نروییده اند.

کشاورزان در زیر نور ماه آب نمی رانند و ماه را نمی بینند و آواز سر نمی دهند.

ای مهربان ماه زمین تو که با ستاره نقش میزان میزنی ، صدای ناکوک تارشکسته چشمه ساران را نمی شنوی؟

می دانم دلتنگ صدای پرشور شترکِ آب کاریزی و جوی ،دلتنگ آهنگ دلنشین قطره های سیراب شده از مهربانی باران.

افسوس از روزهای آشنایی باران و زمین،

افسوس از آن همه خاطراتِ گذشتگان و صحرا و جوی و آب

صحرا  پر است از ردپای رهگذران جامانده از راه عاشقی

کاش در میان آنهمه هیاهو تُنگ آبی بودیم سرسفره دلتنگی های خویر، تا قطره قطره سیراب میکرد دانه های بر زمین پاشیده شده ی  تشنه کام از گرمای کویر. را.

ادامه دارد


خودنمایی در مراسم عزا و عروسی »

معصومه و نازنین دارن یه ریز در باره نمایشِ طلاهای آنا خانوم  حرف می زنن و عروسشو  قضاوت می کنن!

فرد سوم که از اول تا آخر، همه ی گوش و حواسش به این دو نفربود  قاطی صحبت میشه و میگه؛بس که آناهیتا ،فیس و افاده داشت همش می گفت؛ پسرم پسرم،عروس این ریختی قسمتش شد!

نفر بعدی؛ طلاهاشو دیدی؟مردم شانس دارن والله، میگن شوهرش براش می میره بعضیا خوش شانس به دنیا اومدن،ما که اگه دقه به دقه قربون سلیقه شوهرمون بشیم اصلن انگار نه انگار.

سارا خانومو ببین چقد من من میزنه!  تا جایی که من خبر دارم هر روز تو خونشون جنگ و دعواست اینجاها برا خودنمایی داره سنگ شوهرشو به سینه میزنه، شوهرشم محل.بهش نمیزاره.

راستی یه خبر تازه! می دونستی سمیه هم  داره طلاق میگیره؟

کدوم سمیه؟

همسلیه تون.

همسایمون؟اونا که اختلافی باهم ندارن بعدشم تهران نیستن،زن و شوهر  8 ماهه رفتن نیشابور خیلی هم زندگی خوبی دارن.

طرف که قافیه رو باخته میگه آهان من اشتباه شنیدم!

 مسیر حرفها عوض میشه، یکی  می پرسه؛روز زن چقد شوهرتو پیاده کردی؟

والله امسال دست و بالِ شوهری خالی بود، یه گردن بند(که البته چنین نبود) و دو تا النگو خرید که دستم نکردم!

***آ  و اما گفتگوهای آقایون؟!

 آقایون گرچه مثل خانوما تعویض لباس و تغییر چهره ندارن ولی بازار قضاوت و گفتگو و منم منم های خاص خودشونو دارن!

خیرالله که سن و سالی ازش گذشته به محض ورود به عزاخانه با صدای بلند میگه فاتحه. خیرالله در حال خوندن فاتحه خیرالله یه نگاه به دور و برش میندازه و با صدای بلند میگه؛ای روزگار ای روزگار!

مشتی قربون هم از بین ما رفت،بعدش آروم به بغل دستیش میگه ولی حقش بیش از این بود!

خدا بیامرز این همه مال و ثروت گذاشت بچه هاش نه غذای درست و حسابی به مردم دادن و نه براش شب هفت گرفتن، ای روزگار اُف بر تو.

ادامه داره


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

H . I . V بنیانگذار جوشکاری فورجینگ در ایران